گاهی وقتا مثلا آخر شب که می خوای بخوابی یه دل تنهایی هست که یکم اونور تر از تو می تپه
واسه تو...
یادت باشه که فقط تو بودی که تونستی وارد قلبم بشی بدون اینکه قفلشو بشکنی...
یادت باشه من هر شب با اسمت همصدا می شم وتورویاهام با تو حرف می زنم تا سبک بشم
تویی که حتی یادت و خیالت هم آرامش بخشه...
هیچ میدونی که وقتی یه کوچولو ازم دور میشی من چقدر غصه دار می شم ؟
اون موقع است که چشمای غمگینم
دنبال چشمای سیاه قشنگت میگرده که با هر بار نگاه کلی انرژی ازشون دریافت کنه...
دستام دنبال دستای مهربونت میگرده تا احساست کنه...
بدون که هستی...
همیشه میمونی محمدم...
خودت میدونی که این واژه ها نمیتونه اون چیزی که تو عمق وجودمه ابراز کنن...
وقتی میخوام از تو بنویسم نه تنها واژه ها در مقابلت کم میارن...
بلکه حتی به احترام حضور سبز و مهربونت سره تعظیم در مقابلت خم می کنند....